یک ساعت_فکر راحت

ساخت وبلاگ
آنژیوکت رو وقتی از دستم در اوردمخون گرمی که پشت دستم حس کردمبا خودم میگفتم اگه جلوش رو نگیرم چی میشه؟ولی مثل همیشه زجر از نبود من برای یه عده باعث ادامه دادن زجر خودم میشهاینا فکر یه آدم به ظاهر نرماله که هفت صبح بیدار میشه ، کار میکنه ، با بقیه معاشرت میکنه ، میخنده ، کتاب میخونه ولی وقتی شب میشه فکرای سیاه مثل قیر تو سرش ریخته میشهبی خوابیش داره هر شب بیشتر میشهو صبح که میشه میره تا دوباره واسه چیزایی که هر روز بیشتر بهش نمیرسه تلاش کنه تا شب به بیخوابیش بیشتر اضافه بشه+عجیبترین قسمتش اینه من پذیرفتم "خوب نمیشم" یک ساعت_فکر راحت...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:20

بنظرم حس زندگی کردن تو وجودم مرده ... ! +همین. یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:20

همیشه وقتی سال نو میشداول باید خونه اون میرفتیماگه میفهمید اول رفتیم پایین خیلی ناراحت میشدباید پسرش با سبزه وارد خونه میشدبا اسپند منتظر بود تا ما برسیمبرعکس بقیه مادربزرگا از عیدی گرفتن بیشتر لذت میبرد تا عیدی دادنهمیشه میگفت برین درس بخونین کارمند بشینبرعکس خواهرش طرفدار شوهر نبودفقط کار و پول دراوردن رو دوست داشتوقتی میرفت پیش پیرزنای محل کلاس دانشگاه دولتی رفتننوه هاش رو میذاشتیجورایی فقط ما سه تا رو میشناخت و منتظر ما بودبا اینکه نتیجه داشت من با این سن رو همیشه چلیک جانصدا میکردتنها خاطره از پدربزرگمو که درباره من بود رو اون بارها واسمتعریف کرده بودهمیشه میگفت مه جان بوسه ولی مه چلیک جان سرما نخورهوقتی برمیگشتیم با یه ظرف آب پشت سر ما بودامسال نیست، سال های بعد هم دیگه نیستو یه جای خالی که پر نمیشه تو قلبم گذاشتحواست بهمون هست اره؟!+وقتی رفتی فهمیدم همه کارام از رو علاقه بود نه از رو وظیفه ... یک ساعت_فکر راحت...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 19:59

شهر مه گرفته‌

موزیک درحال پخش

یه آدم معلق و بلاتکلیف

شبیه گم شده ای بین آدمایی که

زبان مشترکی باهاشون نداره

نمیدونم یه ایستگاه زود پیاده شدم یا دیر

فقط میدونم من متعلق به اینجا نیستم

+ ساکت‌تر از همیشه.

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 17:10

صبح بارونی با اینکه دلم میخواستبیشتر تو تخت بگذرونمبلند شدم با مامان خمیر درست کردمو نون پختیمبرعکس قبلنا که سودای تنها زندگی کردنخیلی تو سرم بود تو این مدتبیشتر دوست دارم با پدر و مادرم وقت بگذرونمو کنارشون باشمشاید بخاطر تجربه سوگی بود که داشتم بعدش با ن کارای باقی مونده رو تموم کردمیه چند روزی هست دوباره موهامو کوتاه کردمو غروب از ماسک موهایی که جوگیر شدم و خریدهبودم استفاده کردم که بخودم بگم اره خیلی بخودم میرسم و حواسم بخودم هستکتابمو تموم کردمو حالا دارم مینویسموقتی از بیرون دارم میخونم و به کارام فکر میکنممیگم خب تو نباید افسرده باشیبیشتر زمان روز رو مفید گذروندیپس چرا وقتی شب میشه فکرای وحشتناک بسرم میادچرا ناراحتم،ناامیدم،بی پناهمچرا اینقدر فکر میکنم که حالم بهم میخوره از همه چی همه کسجمع میشم کنج اتاقم و سیاهی شبو میبینمو از این حجم غمو و تنهایی که شبا به قلبم وارد میشه اشک میریزممن به امید فردایی بهتر خیلی وقته زندگی نمیکنمو میدونم هرچی هست همین امروزههمین ساعتایی که میگذرونم+همین اشک هایی که الان میریزم… یک ساعت_فکر راحت...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 13:54

تو این چند وقت دردش رو نادیده گرفته بودمبا اینکه آخرین بار دکتر تاکید داشت که بایدخیلی مراعات کنمولی کارم جوری شد که باید همه اش وایستاده بودم یا وسایلو جابجا میکردم و بسته بندیدیشب با درد زیادی خوابیدمساعت پنج صبح از خواب پریدمدوباره همون خواب ، همون ضربه ، همون فریاد خفه شدهتو خواب هم ضربه همونقدر محکم بود و درد کشیدمحالا امشبم از ترس کابوس نمیخوابمدراز کشیدم رو تخت و سیاهی این شب بارونیحل میشه تو سیاهی وجود خودم…+انصاف نبود... یک ساعت_فکر راحت...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 13:54

الان من صاحب یه مغازه امروزهایی که نوبت منهوقتی درشو باز میکنم قلبم روشن میشهبه گل ها آب میدم ، ریسه نوری آیینه رو میذارمرو هفت رنگ چون وقتی ن هست ثابت میذاره :)به اسپیکر وصل میشم پادکست پخش میکنمبعد شروع میکنم به تک تک کارایی که باید انجام بدموقتی کارا تموم بشه درو قفل میکنم و برمیگردمامشب تو مه قدم زدم...آخ که چقدر دوست دارمشسرد بود دلچسب دل من...دستامو میذارم تو جیبم و به راه رفتنم ادامه میدممه هم پدیده عجیبیهانگار اتمسفری از خاطرات پنهون قلبت دورتو میگیرن و تو بینشون گم میشی و گم شدم :)+دل شب یادت کرده دلم … یک ساعت_فکر راحت...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 17:39

هوای امسال چندان سرد نشدهبخاری اتاق رو میذارم رو شعله خیلی کمکه هوای اتاق سردتر بشه بتونم پتو بندازم رو پاهامشبا پرده اتاقو بالا میکشم چایی لاته بن مانو رو که از دیجی کالا سفارش دادم رو برای خودم درست میکنمبوش که میکنم بازم با خودم میگم چقدر من از بوی وانیل خوشم میادشاید واسه همینه خودشو تو سبد خرید من چند وقتی هست جا کردهجدیدا کتابای زیادی رو خوندم تنها حس خوبی که نسبت بخودم دارم همین کتابای خونده شده اسیه بسته بوک مارک جدید خریدم نگاهش که میکنم لبام کش میادهمشون رنگی رنگی بخوام نخوام ناخوداگاهم پر از رنگ و رویاستیکیو برمیدارم و میذارم صفحه اول کتاب جدید که از فردا میخوام شروعش کنمقسمت بعدی سریالمو شروع میکنم بعد از مدت ها دارم سریال میبینمشاید چون خیلی به رویای من نزدیکه…داستان آدمی که تو حومه شهر کتابخونه دارهروایت عشقی تو زمستون و برف باعث میشه وقتی میبینم ذهنم به هیچی فکر نکنهشاید خارج از این اتاق نارنجی مشکلات منتظرم باشنولی خب بمونه برای روزا…ترجیح میدم شب با بوی وانیل مست بشمصبح که هوشیار شدم در اتاقو باز میکنم+ شب نوشت! یک ساعت_فکر راحت...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 15:12

روزهای بی تکیه گاهی عجیبی رو میگذرونم حسرت یک زندگی عادی ، یک رابطه عادی حسرت یک ساعت .... +این روزها هم میگذره و روزای عجیب تر میاد، میدونم :) یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 21:10

خودم کم غرق شدم مشکلات اطرافیان بیشتر غرقم میکنهحداقل به من ثابت شده هیچ غریق نجاتی حتی نزدیکیمن هم نمیادبه یه تیکه چوب کوچیک وصلمهرلحظه اس که همونم ول کنمخدایا باور کنی یا نکنی دیگه ظرفیت ندارمیجورایی بریده امحتی حوصله و انرژی بهبود اوضاع رو هم ندارمروزای خوبتو حتی یکدونه رو هم نخواستی سهم من بشهدلم خیلی گرفته ، خیلیحداقل بگو چرا هر روز بیشتر منو هل میدی سمت سیاهی...بدونم تاوان کدوم گناه رو دارم پس میدم؟+ پر از فریاد خفه شده... یک ساعت_فکر راحت...ادامه مطلب
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 17:00