بیان فقط یک روز…

ساخت وبلاگ

خیلی زود بیدار میشم تا به عکاسی و معرفی محصول برسم

بسته های آماده شده رو به پست ببرم

و کد مرسوله رو تک به تک بگم

وقتی برمیگردم خورشید وسط آسمونه و هوا گرم شده

وقتی غذا میخورم به فاکتورایی که ننوشتم فکر میکنم اشتهام  

رو از دست میدم

باید با این اینترنت ضعیف ویدیوکال وسیله ها رو انتخاب کنیم

و از اینکه چندان متوجه وسیله ها نمیشم خیلی زود قطع میکنم

روی مبل میخام برای چند دقیقه بخوابم ولی باید حرف های دوستم

رو بشنوم و ازینکه چرا پدر و مادر همسرش همچین اخلاق هایی 

دارند آه بکشم

در این بین به خواهش دوست دیگرم فکر میکنم و با خستگی 

و چشمایی که میسوزه به این فکر میکنم چه طرحی برای موضوع

اشتیاق شغلی میتونم بهش بدم تا استرسش کمتر بشه

بنظر میرسید که کارم تموم شده و میتونم کمی دراز بکشم

چشام رو تا بستم صدای شکستن لیوان رو میشنونم

سریع خواهرزادمو میگیرم که مبادا اسیبی بهش برسه که در

این بین هم دست خودم رو زخمی میکنم

و با تمام خستگی میبوسمش میگم فدای سرت گریه نکن

و به بقیه کارهای خونه میرسم

حالا که دراز کشیدم فکر میکنم قطره چشم مامان رو ریختم یا نه

ولی بین تموم کارها میخوام بدونم تو بهتری؟و رو به آسمون شب 

واست حال خوب میخوام و ...

حالا هم قسمت بعدی پادکستی که گوش میکردم رو پلی میکنم 

و فاکتورها رو وارد میکنم!

+من هنوزم میتونم به امید اومدن خیلی روزها لبخند بزنم!

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 17:58