سوز پاییزی منو یه مدتی در اتاق کوچولویی که اینجا داشتم
زمین گیر کرده بود...
روزایی که حتی توان درمانگاه رفتن نداشتم و دوستم میومد و
سرمی میزد و میرفت!
وایت بردی که برنامه مهر روش نوشته شده بود همه اش تو چشمم
بود.
بالاخره امروز بلند شدم تخته رو پاک کردم و بیلیط گرفتم
اومدم خونه
زیر چشمام از سیاهی این روزا گود رفته و لاغرتر شدم
مطمئنم این روزها هم میگذره و دوباره بلند میشیم
کوله ام رو جمع میکنم تا فردا به سفر کوتاهی برم و بیخبر از
همه چی باشم
وقتی برگشتم دوباره برنامههای جدید مینویسم و تلاشمو بیشتر
میکنم!
+ من بخودم قول برنده شدن دادم....
یک ساعت_فکر راحت...برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 103