جای خالی…

ساخت وبلاگ

همیشه وقتی سال نو میشد

اول باید خونه اون میرفتیم

اگه میفهمید اول رفتیم پایین خیلی ناراحت میشد

باید پسرش با سبزه وارد خونه میشد

با اسپند منتظر بود تا ما برسیم

برعکس بقیه مادربزرگا از عیدی گرفتن بیشتر لذت

میبرد تا عیدی دادن

همیشه میگفت برین درس بخونین کارمند بشین

برعکس خواهرش طرفدار شوهر نبود

فقط کار و پول دراوردن رو دوست داشت

وقتی میرفت پیش پیرزنای محل کلاس دانشگاه دولتی رفتن

نوه هاش رو میذاشت

یجورایی فقط ما سه تا رو میشناخت و منتظر ما بود

با اینکه نتیجه داشت من با این سن رو همیشه چلیک جان

صدا میکرد

تنها خاطره از پدربزرگمو که درباره من بود رو اون بارها واسم

تعریف کرده بود

همیشه میگفت مه جان بوسه ولی مه چلیک جان سرما نخوره

وقتی برمیگشتیم با یه ظرف آب پشت سر ما بود

امسال نیست، سال های بعد هم دیگه نیست

و یه جای خالی که پر نمیشه تو قلبم گذاشت

حواست بهمون هست اره؟!

+وقتی رفتی فهمیدم همه کارام از رو علاقه بود نه از رو وظیفه ...

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 19:59