خواب…

ساخت وبلاگ

دیشب خوابتو دیدم...

از صبح که بیدار شدم ذهنم درگیر بود

بغض‌ شدیدی هم داشتم

هرچی خودمو سرگرم کردم بجای بهتر شدن ، بدتر شدم

اومدم قدم زدم و رفتم کافه

منتظر بودم دمنوشمو بیارن

داخل کافه پادکست پخش میشد که توجهمو جلب کرد

اخرش گفت:

اگه بخوام حساب کنم خودت فقط یکبار رفتی ، ولی با

خوابام تو هزار بار رفتی...

چشام رو هم رفت ، اشکام پشت هم ریخت

صدای گذاشتن دمنوش روی میزمو شنیدم ولی سرمو بالا نکردم تا

تشکر کنم

فک کنم اونم فهمید الان سکوت بهترین رفتاره

+چرا هرچند وقت بخوابم میای؟میخوای بهم ثابت کنی ضعیفم؟

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 104 تاريخ : جمعه 11 آذر 1401 ساعت: 22:41