در کنار همهی مشکلات شخصیم
این روزها تجربه زندگی در کنار مادربزرگی رو دارم
که نه میشنوه،نه میبینه و حالا فراموشی هم گرفته...
هرساعت از شبانه روز بدون اینکه چیزی بدونه
با یه موضوعی داد و بیداد میکنه
مثلا همین یه ساعت پیش ما باید طویله ای رو خاموش میکردیم
که اصلا وجود خارجی نداره
اینقدر بیخوابی و خستگی بهم فشار اورده
قیافه ام شبیه آدمای غارنشین شده!
قلبم سنگینه و نمیدونم باید چیکار کنم
نمیتونم گلایه ای بکنم و همش تو خودم میریزم
خستگی داره همهی توانمو میگیره...
+چیکار کنم؟؟
یک ساعت_فکر راحت...برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 84