ساعت‌های آخر…

ساخت وبلاگ

چند ساعتی مونده به شروع سال جدید!

من تنها مراقب مادربزرگم هستم

کسی که الان بسختی منو میشناسه

تو سکوت خونه صدای نوازشش پخش شد

با گریه از دلتنگی واسه خونش

کارایی که بچه هاش در حقش کردن

و تنهاییش خوند

تک تک کلمات وقتی وارد گوشم میشدن

باعث سردردم میشدن

دیگه آخرا کلمه ای رو متوجه نمیشدم

فقط یک صوت وارد گوشم میشد

و میسوزوند و خارج میشد

با اینکه هیچوقت عید رو دوست نداشتم

ولی برای غمگین بودن این ساعت های آخر

همه‌ی وجودم درد گرفته....

+با این حجم از دلشکستگی دلم یه معجزه واسه سال جدید میخواد...

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 11:51