ترس…

ساخت وبلاگ

چند روزی هست ننه خونه خودشه...

البته کنارش هستن!

از اینکه زنگ میزنن و میگن حالش زیاد خوب نیست

نمیذاره ثانیه ای آروم باشم

همه‌اش با خودم میگم دارن بزرگش میکنن تا سه روز پیش

کنار خودم بود خوب بود

الان چرا باید بد باشه؟!

با خودم میگم دوباره میاد و کل روز باهاش درگیر این هستم

من کی ام و اون الان کجاست...

بعد میگم خودت دوست داشتی با زجر به زندگیت ادامه بدی؟

موندم تو هجوم ترس و تنهایی

من از اینکه چراغ اون خونه خاموش بشه میترسم...

+پر از ترسم...

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 18:10